*★ஜعشق آتشینஜ★*

عشق یعنی جز خدا را بیخیال

*★ஜعشق آتشینஜ★*

عشق یعنی جز خدا را بیخیال

- سوالات رایج مربوط به موبایل*طنز*


- سوالات رایج مربوط به موبایل:
سال 76: آنتن دهیش چطوره؟
سال 79: چقدر شارژ نگه می داره؟
سال 82: دوربینم داره؟
سال 85: دوربینش چند مگاپیکسله؟ صداش چطوره؟
سال 88: تاچه؟ یا از این معمولیاس؟
سال 91: آندرویده؟
سال 94: اخلاقش چطوره؟!
سال 1400: درکت می کنه یا نه؟
سال 1403: به اندازه کافی بهت توجه می کنه؟ یا می خوای باهاش بهم بزنی؟



بهــــــــار


بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد
جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند
آرام و آهسته
خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند
من یقین دارم بهار می آید
 اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش!
دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد، هر جا باشد بهار را به آنجا می کشاند
بارها دیده ام بهار، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود
بهار عاشق بود و زمین معشوق
 عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود
زمین اما آرام و سنگین و صبور و بهار پرده از عاشقی برداشت
آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد

رفت


فقط رفت

بدون کلامی که بوی اشک دهد..

فقط رفت

بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد

فقط رفت

و من شنیدم که توی دلش گفت: "راحت شدم ..." 



شما یادتون نمیاد..!!!!


توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو، بلا بگو،

تنبل تنبلا بگو،

موی بلند، روی سیاه،

ناخن دراز، واه واوه واوه

نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد

کاکلی،

هیچکس باهاش رفیق نبود

تنها روی سه پایه، نشسته بود تو

سایه
:باباش میگفت
- حسنی میای بریم حموم؟
- نه نمیام، نه نمیام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟

- نه نمیخوام، نه نمیخوام
کره الاغ کدخدا،

یورتمه میرفت تو کوچه ها

- الاغه چرا یورتمه میری؟

- دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله

دارم
- الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،

یالت بلند و پرمو، دمبت مثال جارو،

یک کمی بمن سواری میدی؟

- نه که نمیدم
- چرا نمیدی؟

- واسه اینکه من تمیزم

پیش همه عزیزم
اما تو چی؟

موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه

واه واه واه


 

ادامه مطلب ...

تنهــــــایــــی یعنــــی


تنهــــــایــــی یعنــــی


نـــه خــــودش هستــــــــــ


کــه از تنهــایــی درتـــــــ بیــاره


نـــه فکــرش اجــازه میـــده


تنهــاییتـــــــ رو بــا کــس دیگــه پــر کنــی!





معلم ، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره "علم بهتر است یا ثروت" بخواند.
 پسر با صدایی لرزان گفت: ننو...شتیم آقا!
پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی ،

او در گوشه کلاس ایستاده بود

و در حالی که دست‌های قرمز و باد کرده‌اش را به هم می‌مالید ؛

زیر لب می‌گفت: آری! ثروت بهتر است

چون می‌توانستم دفتری بخرم و بنویسم ..


وای اینو ببین مانکن شده !!


وای اینو ببین ، مانکن شده !!

.

.
.
.
.

شیشه ی خاطرات یک دختر !

شیشه ی خاطرات یک دختر !


چقدر مرد بودی وقتی که مرا دوست داشتی


چقدر مرد بودی


وقتی که مرا دوست داشتی


من فقط تو را دوست داشتم


اما


تو چه عادلانه


دیگران را هم دوست داشتی!


و من تنها تو را..


زن بودن گاهی شرف دارد به هزاران بار مرد بودن...


به اندازه ی باورهای هر کسی ؛ با او حرف بزن
 بیشتر که بگویی ، تو را احمق فرض خواهد کرد . . .

داستان جهبه ی بزرگ

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود


تقدیم به همه ی باباهای خوب دنیا

جملات باحال2

یکی از دوراهی‌های زندگی وقتی‌ است که نمی‌دانید

در شیشه‌ای مقابل‌تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

———————————–

والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!میگفت: شما… مام میگفتیم: ما؟میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر!آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!یعنی یه همچین اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما..!

———————————–

دوست عزیز، در هنگام دروغ گفتن حداقلِ شعور را برای مخاطب خود متصور شوید !
مچکرم …!

———————————–

بعضی وقتا شنیدن یه
” بگو ببینم چه مرگته ”
از یه رفیق خیلی بیشتر از حرفای کلیشه ای
“عزیزم چی شده”

میچسبه….

ادامه مطلب ...